سلام
شعر دیگه ای تو سال 90
امیدوارم خوشتون بیاد...
خسته شد، خسته ز افکار پیاپی
و هواداری شیرین و غمِ وِی
و دوباره محو در خاطره ها شد
و هم آواز دل سوخته ی نِی
و لَبی ناله زنان با دل خون
و تقاضای دل و پاسخ نِی...
و به یاد رهِ پُر حادثه افتاد...
که نشد هیچ زمان، هیچ زمان، طِی
و گرفتار تب انگورها شد
و گرفتار شبِ بی ظفرِ مِی
و صدایی که به گوش آمده بود
و دوباره قدم بهمن و دِی...
و سوالی که به دل صاعقه ای زد؛
که زمستانِ بهاران شده کِی...؟
میم و حا...
نظرات شما عزیزان: